یه وقتایی میخوای ... اما میدونی این اجماع نظر میز گرد درون نیست ، اجماع عقل ، نظر ، عشق ، وطن دوستی ، نوع دوستی ، هنر ، استعداد ، هوس  و...

اونجا می بینـی این دلت هست که بهت خط میده ، ازت نمیخواد ... دستور میده ؛ عقلانیت چیه ؟؟؟ منطق کیلویی چند ، دلت برمیگرده به اون ابتدای خلقت به روزگار غریزه  و باطن و احساس با ابتدای تکامل

دینا خیلی تغییر کرده اما یه چیزی تو دل آدما مونده نه فقط جوهره حیات ، عشق و دوست داشتن و محبت کردن یه چیزیه مثلا مث انسان بودن...

یه روزایی دلت میگه این همه به خاطر عقلانیت ، این همه بخاطر دلیل ها ، سکوت کردم ، امروز میخوام خودم باشم کسی هم حق نداره چیزی بگه ... میگه

ســـــلام

و این همون جنسه - هموم حس و حال

اونجا آدم میفهمه که دلش ، دلش تنگ شده ... میفهمه که دلش یه دلخواسته داره ، دلش یه چیزی دلش میخواد