با محبت شاید،گرهی بگشایم با خشونت هرگز...

سخت آشفته و غمگین بودم

 به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

 و نخندم اصلا


تا بترسند از من

و حسابی ببرند…


خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

 چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

در خرابات مغان نور خدا می بینم

واسه شب یلدا فال حافظ گرفتیم . واسه من این اومد :

در خرابات مغان نور خدا می‌بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو 

خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم ....

راستی ...

خدایا ، ممنون