با محبت شاید،گرهی بگشایم با خشونت هرگز...
سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
بقیه در ادامه مطلب
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۰/۱۴ ساعت 13:4 توسط شهرام گندابی
|

عادت کردیم به تاریخمون افتخار کنیم چون گذشته قابلی داشتیم